کوچه باغ خاطره ها . . .

تضاد

زمان آدم ها رو دگرگون ميکند
  اما تصويري را که از آنها داريم
ثابت نگه مي دارد  
هيچ چيز دردناک تر از اين تضاد 
                        ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره ها نيست
 
مارسل پروست 
از کتاب : در جستجوي زمان از دست رفته

+نوشته شده در 27 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
فصل گریه

فصلی ست میان  پاییز و زمستان 

من آن را فصل گریه می نامم

فصلی که جان از همیشه به آسمان نزدیک‌تر است...

+نوشته شده در 27 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
دردهای من

دردهای من 
جامه نیستند
تا ز تن در آورم 
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

.

.

.

 من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند...

 

+نوشته شده در 25 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
درد

...

بارها گفته ام این شهر بهار ندارد

باغ ندارد

بهار نارنج ندارد

و آدم اگر دلش بگیرد

دردش را به کدام پنجره بگوید

که دهانش پیش هر غریبه ای باز نشود؟

+نوشته شده در 25 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
چشم دل

جز با چشم دل نمی توان خوب دید

آنچه اصل است از دیده پنهان است...

+نوشته شده در 24 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
معتاد حسرت

حس می کنم معتاد حسرت هایم شده ام...!

+نوشته شده در 24 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
پریشان

ظاهر آراسته‌ام در هوس وصل، ولی

من پریشان‌ترم از آنم که تو می‌پنداری

+نوشته شده در 17 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
بغض

درست است 
که بعضی وقت‌ها هنوز 
دستم به دامن ماه و 
سرشاخه‌های روشن ستاره می‌رسد، 
یا گاهی خیال می‌کنم 
اهل همین هوای بوسه و لبخند آینه‌ام، 
اما یادم نمی‌رود 
چطور از شکستن آن همه بغض بی‌سوال 
به نم‌نم همین گریه‌های گلوگیر رسیده‌ام
...

"سید علی صالحی"


+نوشته شده در 16 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
مدارا

ﺧﺴﺘﻪ،

ﺧﻮﺩﺧﻮﺍﻩ،

ﺑﯽ ﺷﮑﯿﺐ..

ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﻥ

ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ

ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ

ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﺪﺍﺭﺍ ﮐﻦ!

ﺑﻌﺪﻫﺎ..

ﺩﻟﺖ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺗﻨﮓ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ...

 "ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﺻﺎﻟﺤﯽ"

+نوشته شده در 16 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
غرور

غرور را دوست دارم!
گاهی غرور آخرین تکیه گاه است
وقتی همه چیزت را باخته ای!
غرور همچون نقابی‌ست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر درهم ِ ویرانی‌ات را پنهان کنی!

 

+نوشته شده در 13 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
یک شبه

دوست دارم که یک شبه

شصت سال را سپری کنم،
     بعد بیایم و با عصایی در دست،
         کنار خیابانی شلوغ منتظرت شوم،
تا تو بیایی،
    مرا نشناسی،
             ولی دستم را بگیری و

                       از ازدحام خیابان عبورم دهی!

 

+نوشته شده در 13 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
فقط کمی

کمی
         فقط اندکی
                            مرا دوست داشته باش
                 من با کمترینِ تو
    به جنگ
تمام نفرت های دنیا می روم

 

"علیرضا اسفندیاری"

 

+نوشته شده در 13 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
کوچه بی درخت

 

ابرها, راه گم کرده اند

وگرنه,

کوچه ی بی درخت

باران می خواهد چه کار!؟

 

+نوشته شده در 10 / 8برچسب:,ساعتتوسط دنیا |