کوچه باغ خاطره ها . . .

بیدار شو

بیدار شو!

من تمام شب را

با لالایی عشق تو

بیدار مانده ام

بیدار شو!

مرا احساس کن

ببین

جای بوسه هایم

روی لب هایت شکوفه داده اند

و تو ....

از فردا

انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود

بیدار شو... 

"سارا قبادی" 

از کتاب: شانه هایم گل داده اند

 

+نوشته شده در 27 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
مرده ام

دلتنگ کسی هستم

که برای بوسیدنم

لب ندارد

برای در آغوش کشیدنم، دست

و نه حتی صدا

که بگوید:

رویا!

از وقتی مرده ام

عاشق‌ترت شده ام.

 

از کتاب: صدای زنگ در آمد

 

+نوشته شده در 27 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
چشمت

ابریشم سیاه دو چشمت 
یاد آور شبی زمستانی است 
من بی ردا 
بدون وحشت دشنه 
شادمانه خواب می رفتم 
ابریشم سیاه دو چشمت 
خانه ی من است 
آن خانه ای 
که در آن خواب می روم 
و می میرم.

"خسرو گلسرخی"

+نوشته شده در 27 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
کوک

هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست
تلفن همراهت را
همیشه روی ضربان قلب من کوک کن
بی تو
هیچ فردایی
آمدنی نمی شود!

"
روشنک آرامش"

 از کتاب: هیچ اعتمادی به ساعت شماطه دار نیست

Image result for ‫ساعت شماطه دار‬‎

+نوشته شده در 20 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
عشق آهنی ست

...

در ژرف تو

آیینه ایست

که قفس ها را انعکاس می دهد

و دستان تو محلولی ست

که انجماد روز را

در حوضچه ی شب غرق می کند...

ای صمیمی

دیگر زندگی را نمی توان

در فرو بردن یک برگ

یا شکفتن یک گل

یا پریدن یک پرنده دید

ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم

آیا شود که باز درختان جوانی را

در راستای خیابان

پرورش دهیم ـ

و صندوق های زرد پست

سنگین

ز غمنامه های زمانه نباشند؟

در سرزمینی که عشق آهنی ست

انتظار معجزه را بعید می دانم..!

...

 "خسرو گلسرخی"

 

+نوشته شده در 20 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
سر فرصت

یک روز از فکر کردن به تو دست می کشم

می روم سراغ کارهای ناتمام

شعرهای نگفته

نشست و برخاست با سایه ها

خیابان گردی های بی سلام.

کارهایم که تمام شد

من می مانم و یک عالمه وقت

من می مانم و تحمل ثانیه های سخت!

آن وقت می نشینم و

سر فرصت

به تو فکر می کنم.

 

"مریم نوابی نژاد"

از کتاب: یک جنگل مداد حرف داشتم اگر... 

+نوشته شده در 20 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
تو را به خاطر می اورم

تو را در کوهستان به خاطر می آورم

به هنگام در به دریِ باد

وقتی پلی را از جا می کند

در اتاقی کوچک، به اندازه ی کف دست

و پرچمی که پاییز را دشوار کرده است.

تو را به هنگام باریدن باران

-حلزونی که بیهوده برگی را مرطوب می کند-

تو را در مه

وقتی که به رود نزدیک می شود

چون پیغامی خونین به خاطر می آورم

و سنگ‌ها

سعی می کنند خونت را پنهان کنند .

 "غلامرضا بروسان"

 

 از کتاب: یک بسته سیگار در تبعید

 

+نوشته شده در 20 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
پر از سنگینم

...

بگذار سرم را از پایِ خیال تو بردارم

سنگین است

خوابت درد می گیرد.

 

"افشین صالحی"

 

+نوشته شده در 14 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
آفتاب

تو آفتابی

هرصبح

می تابی برپنجره ی خیالم

و نورمی پاشی

روی سایه ی تنهایی ام

امروز را

عاشقانه بتاب رؤیای من!

 

"سارا قبادی"

 

+نوشته شده در 14 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
سفرهای تنهایی

سفرهای تنهایی همیشه بهترند

کنارِ یک غریبه می‌‌نشینی

قهوه ات را می‌‌خوری

سرت را به پشتی‌ صندلی

تکیه میدهی‌ تا وقت بگذرد

به مقصد که رسیدی

کیف و بارانی ات را بر میداری

به غریبه ی کنارت

سری تکان می‌‌دهی‌ و می‌‌روی

همین که زخمِ آخرین آغوش را

به تن‌ نمی‌کشی

همین که از دردِ خداحافظی

به خود نمی‌‌پیچی‌

همین که تلخی‌ یک بغض را

با خودت از شهری به شهری نمیبری

همین یعنی‌ سفرت سلامت...

 

"نیکی فیروزکوهی"

+نوشته شده در 13 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |
مه آلود

...

در ملتقای الکل و دود

باری

تصویر تو

همیشه ترین بود

بانوی شعر های مه آلود!

 

"حسین منزوی"

+نوشته شده در 8 / 2برچسب:,ساعتتوسط دنیا |