من یک جای تاریخ
یک جای تقویم
یک ماه از یک فصل جا مانده ام!
شعرهایم
دوست دارند یکبار
تو را از نزدیک ببینند.
کاش می شد شبی
به خواب دفترم
بیایی...
"خاطره کشاورز"
...
چه سوگواری تلخی
چقدر خالی ام از سبز!
پرنده با من نیست
چقدر خالی ام از امتداد زیبایی
چقدر خالی ام از درد اهل آبادی
چراغ در کف من بود
چگونه روشنی راه را نفهمیدم!
چقدر گم شده ام
چقدر دور شده ام از غرابت دریا
...
چقدر سوخته در من عبور چلچله ها
چقدر فاصله سنگین است
چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهند.
چراغ در کف من بود
چگونه باخته ام ارغوان و آیینه را
چقدر پشت دلم خالیست...
نشست و روبه روی دلم راز گل ورق می خورد
چقدر فاصله دارم
چقدر تاریکم و روبه روی دلم بیکرانِ روشن دشت...!
" محمدرضا عبدالملکیان"
دوست داشتن
فقط گفتن "دوستت دارم" نیست
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی.
"محسن حسینخانی"
از کتاب جدید "باران بعد رفتنت بند نمی آید"
چاپ اول، زمستان 1394
محبوب من
از من بگذر
و به فردایی بیندیش که درهای زندگی را
در فصلی جدید به روی تو باز میکند
بعضی چیزها را باید عاشق شوی تا بفهمی
بعضی چیزها را شاید هرگز نفهمی!
محبوب من
عادت، عشق نمیآفریند
وابستگی، پایبندی نمیآورد
باید دل بسته شوی
باید سرسپرده شوی
محبوب من
از من بگذر
من از فردا در سوگ چهارشنبههای خاکستری
در سردترین جادههایی که از آن عبور خواهم کرد
به یاد تو زیتون میکارم
قلب من به شکستنهای بیدلیل عادت دارد
من بیبهانه عاشق میشوم
و بیبهانه میشکنم
محبوب من
از من بگذر.
"شهره روحبانی"
عشق
قصهای بود که مادر بزرگ
شبهای زمستان برایم میبافت:
یکی از رو، دو تا از زیر،...
بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد!
"رضا کاظمی"
از دستهای من
جز این ثمری نیست:
گاهی ببارم
گاهی بمیرم
گاهی
اگر شد
در حیرت واژه ی دوست داشتن
تو را دوباره از نو بنویسم...
"نیکی فیروزکوهی"
آفتاب از میان پلک هایت آغاز می شود
بیا بهار را
از همه این سال ها کم کنیم
تو که خوب می دانی
آفتاب از میان پلک هایت آغاز می شود
و آن چند تار موی سفید
زمستان من است
حالا بیا
باران را بهانه کنیم
با نامه ها فال بگیریم
خیس گریه شویم
اصلا بیا تمام این حرف ها را فراموش کنیم
همه چهارشنبه ها که در راهی
من ذکر می خوانم
شاید
صبح شنبه را تو آغاز کنی!
"فرزانه بابایی"
از کتاب: زمستان من است آن چند تار موی سفید
...
من پایبند گلدان های کوچک طاقچه
دیوانه ی رقص پروانه
آغشته ی شعر
آزاده ی دل بودم
پس این ابر های تو در توی در هم فشرده ی فاصله
بغضِ "ها" کردنِ کدام نفرینِ پنهانی بود؟
...
"نازنین.ی"
فراموشت کرده ام
مثل کودکی که
میان کوچه پس کوچه های شهر
آواره است
و راه خانه اش را
گم کرده است!
...
"سارا قبادی"
ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺏ
ﺍﻭﻧﻘﺪﺭ ﺩﯾﺮ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﻦ
ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﻮﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻭﻗﺘﺶ ﮔﺬﺷﺖ، ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ..!